#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_136

-چرا اینکارو کردی؟؟؟؟؟چرا جلوی اون وایسادی؟؟؟
لبخند بی جونی زد و بریده بریده گفت:
-تو.....به من......قول .....دادی....که......آسیبی........به.....بازمانده......نرسونی..........نخواستم.......
بزنی.....زیر.......قولت.........
خدایا چیکار کنم؟؟؟؟اون الان میمیره.خدایا پادزهر ندارم چیکار کنم؟؟؟؟؟خدایا خودت کمکم کن نذار
از دستش بدم.
-من ..........من متاسفانم تیا!!!!!!منو ببخش!!!!
با چشماش به بازمانده نگاه کرد و گفت:
-م....متاسف......نباش!!!!!!!!به .....اون .....آسیبی..........نرسون........
-باشه باشه!!!!!هرچی تو بگی.
-اگه من.....نبودم.......خودتو........اذیت ....نکن!!!!!!!!تو.....کاری.....نکردی.......این.........خواسته ی ....
خودم......بود........
اون داره حرف از نبودن میزنه.لبامو محکم بهم فشار آوردم.اشک های من یکی پس از دیگری روی گونه
ی تیارانا می‌ریخت.به زخمش نگاه کردم.لباسش کاملا خونی شده بود.به صورتش نگاه کردم. کاملا
سفید شده بود.
نتونستم!!!!!نتونستم چشمامو از اون میوه های قرمز رنگ روی صورت تیا بگیرم!!!!!!چشمامو بستم و
عمیق و محکم بوسیدمشون!!!!!!پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم.لب زدم:
-منو ببخش!!!!!همش تقصیر منه!!!!!

romangram.com | @romangram_com