#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_134

-نه نه!!!!به هیچ وجه!!!!من فقط........
-تو فقط چی؟؟؟؟
اینبار من وساطت کردم:
-کارل صبر داشته باش. الان توضیح میده.
و بعد به صورت پرسا نگاه کردم.خیلی آروم شروع به توضیح داد:
-این امتحان ها برای شما لازم بود.
-چه امتحانی؟؟؟؟ما حتی امتحانی ندادیم!!!!
-چرا دادین!!!!
بهم نزدیک شد:
-امتحان شجاعت و صداقت.
سرشو به نشونه ی احترام برام خم کرد.به سمت کارل برگشت:
-امتحان کنترل خشم و صبر و شکیبایی!!!!
و باز هم سرش رو به نشونه ی احترام خم کرد!!!داشتم با خودم دو دوتا چهارتا میکردم که مگه قرار
نبود ما پنج تا امتحان بدیم؟؟؟؟پس چرا شد چهارتا؟؟؟؟این سوالمو بلند بیان کردم:
-مگه قرار نبود ما پنج تا امتحان بدیم؟؟؟؟پس چرا شد چهارتا؟؟؟؟
-صبر داشته باش. میفهمی!!!شما دوتا لیاقت خودتون رو برای داشتن انگشتر ثابت کردین!!!!!
با صدای آواز مانندی پرنده ای به اسم سلسله رو صدا زد. طولی نکشید که پرنده با انگشتری که لای
منقارش بود اومد.پرسا انگشتر رو ازش گرفت و به من داد.باورم نمیشد که به این زودی می‌فهمیم

romangram.com | @romangram_com