#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_133
-هووووووف!!!!کارل!!!محض رضای خدا دست از گیج و خل بازیات بردار.باید بازمانده رو پیدا کنیم!!!!
صورتش کاملا جدی شد:
-باید دستتو بزاری رو درخت و توی دلت اونو صدا کنی!!!!
-پس چرا تو این کارو نمیکنی؟؟؟؟؟
-چون کسی میتونه اینکارو بکنه که یه گیاه افزاره!!!!یادته که تو میتونی گیاه هارو کنترل کنی!!!نکنه
یادت رفته؟؟!!
-نه نه!!!!به هیچ وجه!!!
-خب پس.......
با دستش به درخت تنومند رو به رومون اشاره کرد و ادامه داد:
-شروع کن!!!!!
به درخت نزدیک شدم.نفس عمیقی کشیدم و دستمو روش گذاشتم.چشمامو بستم و توی دلم گفتم:
-دختر پرسا؟؟؟؟هرجا که هستی زودتر خودتو برسون.ما اومدیم.
چند ثانیه هم چشمامو بسته نگه داشتم و بعد بازشون کردم و عقب عقب به سمت کارل رفتم.مدتی
نگذشته بود که همون پرنده ی عجیب و غریب روی زمین نشست و بعد مثل نور به شکل یک دختر در
اومد و پرسا نمایان شد:
-خوش آمدین. خوشحالم که موفق شدین!!!!!
کارل با پرخاشگری گفت:
-تو مارو اونجا فرستادی که بمیریم؟؟؟؟؟
romangram.com | @romangram_com