#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_124
و به کسری از ثانیه غیبش زد ..... داشتم به عنکبوت نگاه میکردم که دستی روشونم نشست برگشتم
ببینم کیه که با اخمای درهم کارل روبه رو شدم وا چشه این گفتم:چته ؟
کارل چشم ازم گرفتو گفت:
-توچرا به هرکی میرسی قصه ی زندگیتو براش میگی؟
نگاهی بهش کردمو گفتم:
-ندیدی بخاطر صداقتم جونمونو نجات دادم؟
بازم اخم کردو گفت:
-از منم ترسیده بود...انگار یادت رفته من کی ام؟
خنده ام گرفته بود بچه پرو میگه از من ترسیده حقشه بزنم لهش کنم بهش گفتم:
-اره اروا عمت
با خنگی نگام کردو گفت:
-چی؟
قهقه زدم یادم رفته بود اونا نمیگن عمه...چه چیزی گفتمابا حرص داشت نگام میکردبهش گفتم:
-شما به خواهر پدرتون چی میگید؟
بازم با تعجب نگام کرد امروز این بخت برگشته رو خل میکنم گفت:
-خب میگیم شاهزاده ی سوم
-اما من توی یه کتاب خونده بودم به زن شاهزاده میگن شاهزاده سوم؟
با حالت عجیبی خیره شد به چشمامو گفت:
romangram.com | @romangram_com