#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_122
چشم کارل به درختی بستم اگه دوباره اینجا برگردیم مشخص میشه .نیم ساعت راه رفتیم و دوباره
من احساس کردم که سرجای اولمونیم ،سرم برگردوندم تا تیکه لباسم پیدا کنم که دیدم بله از حدسم
درست بود .....
_مطمئنی داریم درست میریم ؟؟
باصدای محکمش جواب داد :
_آره ،پس چی فکر کردی؟؟؟؟
دست به کمرم شدم
_ایندفعه اشتباه کردی اقا.....
برگشت سمتم
_منظور اینکه ما ازاولم چند قدم بیشتر نرفتیم .....
_یعنی چی .....
کل جریان براش تعریف کردم ،جملمم کامل تموم نشده بود عنکبوت های بزرگ سه چشمی محاصرمون
کرده بودن ، وحشت کرده بودم کارل امد جلوم ایستاد و من عقب انداخت .اون عنکبوتی که از همه
بزرگ تر بود شروع کرد به صحبت کردن :
_فکر نمیکردم اینقدر زود تشخیص بدی که جنگل تکراریه دختر جوون.....
کارل بیشتر من پشتش قایم کرد که کنارش زدم و امدم جلو
_حالا که فهمیدم ، چه بلایی میخواین سرما بیارین .....
_بستگی داره به سوالات من چه جوری پاسخ بدی.....
romangram.com | @romangram_com