#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_119

-ممنون
-بهتره برید...امیدوارم زنده بمونه
ومن به این فکر میکردم که چقدر عوض شدم...
از جوجینا تشکر کردم و برگشتم فرار کنم که دوباره صداش متوقفم کرد :
_اینو بگیر بهش بده حالش بهتر میشه ،امیدوارم که جوابش به این دارو واکنش نشون بده .......
_باش ،بازم ممنون ......
_از این طرف جنگل برین ،یه چیز دیگه اگه یه خون اشام دیگه از خودش بخوره امکان زنده بودنش
نیست ......
تیارانا محکم به خودم فشارش دادم و گفتم :
_ممنون ، حواسم هست .....
وبعد شروع کردم به دویدن ،با وجود تیارانا تو بغلم سخت بود ولی هرجور شده بود بدون اینکه به
عقب نگاه کنم فقط فقط میدویدم تا اینکه به نفس نفس زدن افتادم ، به یه جای ناشناخته رسیده بودم
تیارانا اروم گذاشتم زمین ،فوری به سمت رودخونه رفتم یه خورده اب خوردم وبعد متوجه پاکتی شدم
که جولینا گفت به تیارانا بدم ،فوری بازش کردم و با دونه های قرمز رنگ کوچولویی متوجه شدم .
رفتم نزدیک تیارانا و اروم اونارو تو دهنش ریختم ،خودمم به یه درخت تکیه دادم و منتظر به تیارانا
نگاه کردم ......
تیارانا:
با حس گردن درد شدیدی چشام باز کردم ،ناخوادگاه اخم درامد.چشام به اطراف گردوندم من کجام

romangram.com | @romangram_com