#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_116
-اومممممم!!!!!ببین اینجا چی داریم!!!!یه شیطان دربند و یک دختر استثنایی!!!!!!
-من....اصلا......دختر استثنایی.......نیستم........
موهامو به شدت کنار زد که از درد آخی گفتم.ناخن بلندش رو گذاشت روی شقیقه ام،درست روی نشانم
و فشار داد:
-ولی این نشان که خلاف این رو ثابت میکنه!!!!!
-اون فقط.....نشون میده که.......من میتونم.......بازمانده رو پیدا کنم.........همین وبس........
خنده ی عصبانی کرد و درحالیکه هنوزم موهام توی دستش بود صورتش رو بهم نزدیک کرد و با خشم
غرید:
-شاید اون احمق ها فکر کنن تو به درد نخوری!!!!!!اما......تو تنها کسی هستی که میتونی با خونت مارو
جاودانه کنی!!!!!!
جاودانه؟؟؟؟خدایا اینجا چه خبره؟؟؟؟دارم دیوونه میشم:
-احمق نباش دختر جون.جاودانه؟؟؟؟داری جک میگی؟؟؟من هیچی نیستم چون اگه بودم یه خاکی تو
سر خودم میریختم.تو اینطور فکر نمیکنی؟؟؟
-اوووومممممم بزار فکر کنم........نه!!!!!چون توی کتابمون نوشته.کتاب بنیان گذار خون آشام ها........و
من هم نمیزارم پدرم به تنهایی جاودانه بشه!!!!
اه خدای من!!!!!سلوریا پدرش بود؟!؟!؟! خواستم بگم اینکارونکنه که با دیدن دندون های نیشش که
داشتن بزرگ میشدن بازهم ترسیدم.بدنم سرد سرد بود!!!!!تا به خودم بیام گردنمو گاز گرفت:
-آیییییی..........خداااااااااااا
romangram.com | @romangram_com