#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_115
-ب........ب.......بله.....
-به نظرت از اینجا جون سالم به در میبریم؟؟؟؟
-ن.......نمی دونم!!!!?.........
-دیدی بهت گفتم نباید به اون دختره اعتماد کنیم؟؟؟؟
-کارل؟؟؟!!!!
-چیه؟؟؟؟؟؟
به سختی سرمو به سمتش چرخوندم:
-لا....لااقل........تمام تلاشمونو........کردیم........
ساکت شد. انگاری نمیخواست منو بیشتر از این اذیت کنه!!!!دروغ چرا؟؟!!داشتم تو دلم اون پرسای
لعنتی رو فحش میدادم!!!!!عوضی مارو فرستاده میون یه مشت خون آشام وحشی!!!!!بعد میگه شماها
باید تو این امتحان پیروز بیرون بیاین!!!!!!!!!لعنتی!!!!
-تیا؟؟؟حالت خوبه؟؟؟؟؟
-نه!!!!نمیدونم سرم داره گیج میره!!!!!
-طبیعیه.سلوریا مقدار زیادی از خونت رو مکیده!!!!باید طاقت بیاری!!!!
-اما......آخه چجوری؟؟؟؟فکر کنم دوبار دیگه هم از خونم بخوره کارم تمومه!!!!!
-میدونم.ولی نترس.نباید بترسی تا جرأت نزدیک شدن بهت رو پیدا نکنه....
میخواستم بپرسم چطوری که یهو در اتاق با شدت باز شد و دختری اومد تو.نگاهش آشنا بود. درست
همرنگ نگاه سلوریا!!!!!ناخوداگاه با دیدن نگاهش به خودم لرزیدم که خیلی سریع اومد پیشم:
romangram.com | @romangram_com