#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_111

-مواظب خودم هستم.اتفاقی نمیفته.
-خب........خب اگه تو اینطوری میخوای من حرفی ندارم.
یکی از اون لبخندهای خوشگلمو تحویلش دادم و به سمت پرسا رفتم:
-قبوله.بگو باید چیکار کنیم.
با خوشحالی گفت:
-میدونستم!!!!!!
دستش رو بلند کرد و دریچه ی سیاه رنگی رو از وسط درختی که اونجا بود باز کرد:
-شما باید برید به این منطقه.هردوتای شما بدون اژدهاتون!!!!!!
-فقط همین؟؟؟؟هیچ توضیحی نداری؟؟؟؟؟
-من نمیتونم زیاد توضیح بدم.خودتون باید برید و با شرایط رو به رو شده و قبول بشین!!!!شما توی
پنج مرحله امتحان میشین.بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم. موفق باشید!!!!!
کارل دستمو گرفت.نگاهی بهم کردیم.شاید این امتحان ها زیادی سخت بود. کسی چه
میدونست؟؟؟!!!برای هم آرزوی موفقیت کردیم و به سمت اون دریچه که بیشتر شبیه سیاه چاله ی
فضایی بود رفتیم!!!!!

*************

دانای کل:

romangram.com | @romangram_com