#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_109
-طفلکی زخمی شده!!!!الان خودم زخمتو میبندم.
گوشه ای از لباسم رو پاره کردم.اول زخمش رو با آبی که کارل آورده بود شستم و بعد بالشو بستم.تو
دستم گرفتمش و روی زمین نشستم:
-آخییی حتما گرسنه ای مگه نه؟؟؟؟الان بهت غذا میدم!!!!!
چندتا شاتوت تو دستم گرفتم که مشغول خوردن شد.منم با لذت داشتم به غذا خوردن اون نگاه
میکردم.آب رو جلوش گذاشتم که کارل گفت:
-نمیخوای خودت میوه بخوری؟؟؟؟
-چرا چرا!!!!!
مشغول خوردن میوه شدم که دیدم پرنده تکون های عجیب و غریب میخوره و از ما دور
میشه.خواستم بگیرمش که فرار کرد.بازم سعی کردم که دوباره فرار کرد.
-کوچولو بیا اینجا. منکه کاری باهات ندارم!!!!!من فقط......
ادامه ی حرفم با دیدن اتفاق روبه روم قطع شد. چشمام از حدقه بیرون زد!!!!در حالی که به کارل نزدیک
میشدم گفتم:
-ت....تو.......تو یه......دختری.....!!!!!!!
سرش رو خم کرد:
-بانو تیارانا با من کاری داشتن؟؟؟؟اوه گستاخی منو ببخشید بانو.من پرسا دختر پرنده ها هستم.
درحالی که خوشحال بودم بالا و پایین پریدم و کف دستامو بهم کوبیدم:
-آخ جووووون. بالاخره پیدات کردم.میشه حلقه ای که بازمانده رو مشخص میکنه بهم بدی؟؟؟؟
romangram.com | @romangram_com