#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_106
و هیچ آثاری از شوخی تو صورتش دیده نمیشه!!!!!جلدی پاشدم و سیخ نشستم!!!!!
-اممممم.....چیزه....خب......خب.....ببخشید......
لبامو غنچه کردمو سرمو به عادت بچگونه ام به سمت چپم خم کردم که باز هم موهام روی پیشونیم
ریخت!!!!یدفعه ای دیدم کارل قرمز شده و الاناس که بترکه!!!!!زود پاشدم و دست به کمر جلوش
وایسادم:
-چیه کارل؟؟؟؟مردی بحمدلله؟؟؟؟؟نذرم مستجاب شد؟؟؟؟؟
یهو مثل شیطونکی که ول میکنی زد زیر خنده!!!!!وا بچه ام از دستم رفت!!!!!
-دیوونه هم که شدی رفت پی کارش!!!!!
درحالی که با ته ریش نداشته ام ور میرفتم و به قول خودم قیافه ی انیشتنی به خودم گرفته بودم و
یه تای ابرومو بالا داده بودم گفتم:
-فکر خوبیه که وقتی برگشتم زمین اینم ببرم به یه روانپزشکی!!!!!روانکاوی چیزی نشونش بدم!!!!بد
فکریم نیستاااااااا!!!
کارل در حالیکه سعی داشت از زمین بلند بشه گفت:
-تیا باور کن یه کلمه از حرفاتو نفهمیدم!!!!
-واسه اینکه نفهمی دیگه!!!!!
-نفهم چیه؟؟؟
از فکر بیرون اومدم و گیج به کارل نگاه کردم.وقتی دید بهش گوش نمیدادم گفت:
-ول کن. باید هرچه زودتر بریم پیش دختر پرسا!!!!!اون طرف رودخونه میتونیم پرسا رو پیدا کنیم!!!!!
romangram.com | @romangram_com