#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_104

نفسش هرچند ثانیه یکبار بود و ضربان قلبش به شدت نا منظم بود.مشخص بود که زیادی آب داخل
ریه هاش شده.هرکاری کردم آب از ریه هاش خارج نشد.برای همین مجبور شدم تا با مشت بکوبم رو
قفسه ی سینش!!!!!!
جواب نمیداد!!!!دیگه داشتم ناامید میشدم که آب هارو پس داد.انگار اون موقع دنیا رو به من
دادن.خیلی خوشحال بودم.

**************

به چهره ی غرق در خوابش نگاه کردم.صورتش زیر نور مهتاب می‌درخشید. این چند روزه اتفاقات
عجیب و غریبی افتاده.کنار آذرخش درست رو به روی تیارا دراز کشیدم.
انتقام تیارانا رو از اون شارل عوضی میگیرم.نمیزارم قسر در بره!!!!!نمیزارم.با اینکه تیارانا نمیدونه من
دوسش دارم. با اینکه احساس اون رو نسبت به خودم نمیدونم. ولی تمام سعیم رو برای آرامشش
میکنم.زیر لب آهسته لب زدم:
-حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه!!!!!!
چشمامو بستم و خوابیدم.بالاخره فردا میتونیم دختر پرسا رو ببینیم و می‌فهمیم که بازمانده کیه؟؟؟؟

***************


romangram.com | @romangram_com