#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_101
پشیمون شد!!!!میخواست بهت بگه که کشتمش!!!!ببری هم داشت همه چیزو لو میداد.ولی من قبل از
اون وارد عمل شدم.
-عوضی آشغال!!!!!!همه چیو به کارل میگم!!!!!
خنده ی هیستریکی کرد و درحالیکه عقب عقب میرفت گفت:
-اگه زنده بمونی!!!!!!
خواستم بپرسم منظورت چیه که دیدم از پشت سرش چندتا گرگ وحشی بیرون اومدن. شارل فرار
کرد!!!!
-ببینید من اومدم به شماها کمک کنم. آروم باشین!!!!
سردسته ی گرگ ها در حالیکه جلو میومد گفت:
-تو یک خائنی!!!!!!تو با شاهزاده ی شیطان همدست شدی!!!!!ببر اصیل رو کشتی!!!!!!
تا خواستم بگم نه به سمتم حمله ور شدن.تنها کاری که میتونستم بکنم فرار بود.گوشه ی لباسم به شاخ
و برگ ها گیر کرد و پاره شد.نمیدونستم دارم کجا میرم فقط دویدم.حتی نمیدونستم که از کدوم طرف
اومدم!!!!!!
برگ ها رو کنار زدم که امیدم نا امید شد!!!!رسیدم به آبشار!!!خواستم برگردم که دیدم گرگ ها از همه
طرف محاصره ام کردن!!!!!عقب عقب رفتم.درست بالای آبشار بودم.
پام لغزید و نزدیک بود پایین بیفتم!!!!ارتفاعش هزاران متر بود!!!!!!کارل بهم گفته بود که این بزرگترین
آبشار تاراگاسیلوسه!!!!!آب دهنم رو قورت دادم و به سمت گرگ ها برگشتم که یکیشون بهم حمله کرد و
بازومو چنگ انداخت که همین باعث شد ازآبشار پرت بشم پایین!!!!
romangram.com | @romangram_com