#باز_آ_و_بر_چشمم_نشین__پارت_9


ــ ممنون … فکر کردم فراموش کردی …. معذرت می خوام که سر زده وارد اتاقت شدم .

دیگر منتظر نماندم و بیرون آمدم . حالم گرفته بود . لب حوض رفتم و نشستم . دستم را در آب خنک آن فرو بردم و به موجهای

کوچکی که بر سطح آب زلال آن افتاد خیره ماندم . چرا حوصله ام را نداشتی ؟

با شنیدن صدای گام هایی که به من نزدیک می شد فهمیدم که تو نیز دلت تاب نیاوردی و از اینکه از خود دلگیرم کردی پشیمانی

.آمدی و در کنارم نشستی … نزدیک نزدیکم … سرم را بلند نکردم .

ــ شهرزاد …

بی آنکه به حرفت توجه کنم از تو دورشدم . بی مهر ی ات بی تابم کرده بود…

*******************

به هنگام شام وقتی سر سفره در کنارم نشستی بی آنکه توجهی به تو بکنم برای خودم غذا کشیدم …. غذایی که مورد علاقه ی تو بود .

نگاهت ر ااحساس کردم اما هنوز دلگیر بودم .

قاشقت را در ظرف غذایم فرو بردی و سپس بر دهان گذاشتی … اخم کردم : واسه چی قاشقتو به غذای من زدی ؟

نگاهت مهربان مهربان بود آرام خندیدی : تازگی بدت میاد ؟

ــ بهتره اول اجازه بگیری .

باز هم بی صدا خندیدی : این یعنی تلافی ؟

جوابت را ندادم باز هم کارت را تکرار کردی . ظرف غذایم را با ظرف تو عوض کردم .

ــ یعنی قهری ؟

ــ آره ، اینقدرم حرف نزن بذار غذامو بخورم .

نگاهم به رامین افتاد . با حالت خاصی داشت نگاهم می کرد. اخم کرده بود . بی اراده به تو نگاه کردم نگاه تو نیز متوجه

رامین بود. به رویم لبخن زدی .اما پاسخت را ندادم .

با اینکه هنوز گرسنه بودم دست کشیدم . نگاه های رامین عصبی ام می کرد . به مادر گفتم که سردرد دارم و می خواهم بخوابم .

به اتاقم رفتم . هنوز هم تو در نظرم حق نداشتی با من آنگونه رفتار کنی .


romangram.com | @romangram_com