#باز_آ_و_بر_چشمم_نشین__پارت_5
_نه فدات شم همه تونو دوست دارم… اما شهرزادم یه چیز دیگه ست…
همیشه دوستم داشت بارها گفته بود کاش دختری مثل شهرزاد داشتم. و به راستی که من نیز او را چون مادرم دوست داشتم.
غروب بود که آمدی … مادرم اشاره کرد که روسری ام را در مقابلت مرتب کنم و چادر بپوشم اما من زیر بار نمی رفتم
در خانه دیگر با پوشیدن آن لباس های پوشیده نیازی به چادر نبود .
سخت گیری های مادر را نمی فهمیدم .
خودم را به تو رساندم .: سلام صفا جون …. خسته نباشی …
نمی دانم چرا در مقابل دیگران لحنت کمی رسمی تر می شد اما نگاهت همان رنگ همیشگی را داشت .
با لبخند پاسخم رادادی .
در کنار تو به سوی جمع راه افتادم . مثل همیشه در حین احوالپرسی خم شدی و پیشانی مادرت را بوسیدی …
همه به این احترام گذاشتن های به جا و زیبا یت احترام می گذاشتند و از همین رو بود که محبوب ترین جوان فامیل شده بودی .
مادر به من چشم غره رفت که چرا اینگونه با تو بی خیال و صمیمانه می جوشم ؟
این جوشش بی اراده به تو از همان بچگی در وجودم بود…دست خودم نبود که بخواهم با تو صمیمانه نجوشم .
دیگر نگاهش نکردم تا بیش از این با نگاه حرصش را بر سرم خالی نکند .
تو که برای تعویض لباس رفتی من بیش از این نماندم تا مبادا مادرم سرزنشم کند .
اما در آشپز خانه بی هوا از بازویم نیشگونی گرفت و با غیضی که دل سوزی در پس آن موج می زد گفت : ذلیل مرده … چقدر
منو حرص می دی ؟ مگه نمی گم باید از رفتارت با صفا خجالت بکشی ؟
دستم را مظلومانه بیرون کشیدم وبا دست دیگر جای نیشگون را مالش دادم : مگه چیکار کردم مامان ؟ خودت همیشه می گی
صفا جوون ِ چشم پاکیه … منم مثه خواهرشم … دیگه نگران چی هستی ؟
ــ ندیدی زن عمو جونت چه جوری با نیشخند نگاه می کرد ؟ آخه چرا اینقدر سر به هوا و بی خیالی ؟ دلت می خواد حرف
برات در بیارن ؟
با تعجب گفتم : زن عمو واسه من حرف در بیاره ؟ اون منو مثه دختراش دوست داره و هیچوقت پشت سرم حرف نمی زنه …
romangram.com | @romangram_com