#باز_آ_و_بر_چشمم_نشین__پارت_47


وقتی مادر صدایم کرد به ناچار برخاستم و به آشپز خانه رفتم … سینی حاوی فنجان های چای را به دستم داد : اینو بچرخون … در ضمن درست نیست تو جمع بشینی با رامین پچ پچ بکنی …

قبل از اینکه توضیحی دهم مرا با دست به بیرون هدایت کرد …. نمی دانستم مادر کی ذره بینش را از روی من و رفتارم بر خواهد داشت …..

وقتی به مهلا چای تعارف کردم بی آنکه تشکر کند برداشت … اما دریک لحظه فنجان را رها کرد و جیغش به هوا برخاست و در همان حال خودش را عقب کشید … هاج و واج به او نگاه می کردم … نه تنها من که نگاه همه به او بود …. مطمئن بودم به عمد فنجان را برگرداند …

با عصبانیت گفت : چیکار می کنی دست و پا چلفتی ؟ نزدیک بود منو بسوزونی …..

چشمهایم از تعجب باز مانده بود …

گفت : تو از عمد این کارو کردی …

ــ چی ؟ چرا باید این کارو بکنم ؟ در ضمن تو خودت عمدا این کارو کردی …

مادر گفت : آروم باشید دخترا … واضحه که این عمد نبود … مگه شما ها باهم دشمنی دارید /

مهلا که صورتش سرخ شده بود : شهرزاد از من خوشش نمیاد … دختره ی حسود … از عمد این کارو کرد …

مادرش با شرمندگی گفت : مهلا آروم باش … چرا همچین فکری می کنی ؟ این چه حرفیه ؟

مهلا آرام نمی شد .. با پررویی هر چه از دهانش بیرون می آمد به من می گفت ….نگاهم به تو بود اشک تا لب پلک هایم آمده بود و اگر تو نمی گفتی : مهلا بس کن … همه می دونیم اینطور نیست … همان جا جلوی همه گریه می کردم ….

با عصبانیت به آشپز خانه رفتم … هر کس چیزی می گفت … تو آمدی … اشک هایم روان بود … انتظار نداشتم آنقدر مرا تحقیر کند … اشک های می بارید … مقابلم ایستادی : آروم باش گلم …. اون اخلاق بدی داره … روز بدی داشته … خواهش می کنم خودتو ناراحت نکن …

با چشمان اشکی ام به تو نگاه کردم : باید سر من خالی کنه ؟ من حسودم یا تو ؟ به جون تو از عمد این کارو کرد … من خودم دیدم …

اشک هایم را پاک کردی : می دونم عزیزم … می دونم … گریه نکن قربون چشمات …

وجود تو آرامم کرد … دیگر مهلا مهم نبود …

شهره که آمد سریع از من جدا شدی … شهره خیلی ناراحت بود : چرا هیچی بهش نگفتی صفا ؟

صفا گفت : تموم شد دیگه …. توام بس کن …

ــ نه خیر باید همچین می زدی تو دهنش تا دیگه اسم نامزدتو اینجوری به زبون نیاره …

صفا با کلافگی گفت : حالا دیگه تو شروع کردی ؟ بسه دیگه …

شهره با اخم رو از او بر گرفت : می دونم چیکارش کنم … دختره ی مغرور بی ریختو …

بعد هم رفت بیرون … .


romangram.com | @romangram_com