#باز_آ_و_بر_چشمم_نشین__پارت_36

ــ هیچی … حوصله ی این مهلا رو ندارم .

مادر شنید و چشم غره رفت .

رو بر گفتم و به بیرون چشم دوختم . دیگر خرید رفتن برایم لطفی نداشت .

وقتی ماشین را در پارکینگ گذاشتی و پیاده شدیم نگاه دلخورم بی ارده به تو ثابت ماند .خیلی زود متوجه شدی .

به کنارم آمدی : خانوم خوشگله چرا بد اخلاقه ؟

ــ واسه اینکه دیگه منو نمی بینی .

ــ این چه حرفیه ؟ مگه می شه تو رو نبینم یا حتی بهت فکر نکنم ؟

شنیدن این حرفهایت به حدی برایم عادی بود که هیچ وقت منظور واقعیت را که در پس آن نهفته بود درک نمی کردم … تو همیشه با من اینگونه حرف می زدی .

ـــ پس چرا همه چیزت شده مهلا خانوم ؟

لبخندی بر لبانت نشست : یعنی الان می تونم امیدوار باشم که اسم این حالت حسادته ؟

اخم کردم : واسه چی خوشحال بشی ؟ حسادت من به مهلا چه نفعی به حال تو داره ؟

خندیدی : فدای این چشمات بشم ..که یا واقعا نمی دونی … یا می دونی و می خوای بیشتر …

ــ صفا … معطل چی هستی ؟ بیا دیگه …

مهلا بود که این را به تو گفت و برای من پشت چشم نازک کرد. و حواس مادر و بقیه را هم متوجه ما کرد .

رو به او سر تکان دادی که یعنی آمدیم . وآرام به راه افتادیم .مادر به من چشم غره رفت اما با نگاه به جایی جز چشمان پر جذبه اش به راحتی از سرزنشش گذشتم و اصلا از کنار تو تکان نخوردم … چرا باید جای خود را به مهلا می دادم؟ در حالی که از مدتها پیش از وقتی خودم را شناخته بودم تو مال من بود ی ….

لباس هایم را به انتخاب تو خریدم …

می دانستم که اجازه نخواهی داد لباس باز انتخاب کنم … هرچند که کلا جو خوانواده به گونه ای بود که کسی لباس های باز نمی پوشید …

نقطه ی مقابل لباس های من … لباسی بود که مهلا انتخاب کرد … لباس دکلته به رنگ سبز آبی … رنگی شبیه به رنگ چشمانش …

از اینکه در انتخابش اظهار نظر نکردی خوشحال شدم . بی تفاوتی ات حالم را خوب کرد و او بی آنکه به روی خودش بیاورد همچنان خودش را شاد و سر حال نشان می داد … با تو می گفت و می خندید ….و حسی به من می گفت که فقط برای گرفتن حال من با ما همراه شده بود …

و من کم کم به این حس جدید پی می بردم .. که نمی خواهم بشنوم که او برای تو همسر مناسبی خواهد بود .. من با اینکه از خودم شرمنده می شدم اما این حس جدید را دوست داشتم و با آن انس می گرفتم ..

تو دیگر برای من یک دوست یا حامی نبودی … من با تو حسی را تجربه می کردم که می توانستم نام عشق را برآن بگذارم .



romangram.com | @romangram_com