#باز_آ_و_بر_چشمم_نشین__پارت_25


تعجب کرد : چرا ؟ تو که دیروز گفتی هر روز می خوای اسب سواری کنی .

ــ می خوام با حاجی بابا برم مزرعه .

ــ باشه پس با هم می ریم .

آمدنش به من ربطی نداشت …من تنها نمی رفتم که او با من بیاید و تو از آمدنش ناراحت شوی. جوابش را ندادم . و به تو که از پشت پنجره ما را نگاه می کردی نگریستم … گاهی از این که همه ی حواست به من باشد حرص می خوردم .

به مزرعه رفتیم … تو هم آمدی … دیگر زیاد با تو تنها نمی ماندم … از حرفها و حرکات عجیب و غریبت می ترسیدم .

با دخترها هم گام و همراه شدم . حضور تو را با وجود آنها از یاد بردم … با آنها گفتم و خندیدم و شیطنت کردم …

نگاه بهرام را چند بار به خودم خیره دیدم …. نگاه هایی که برایم تازگی داشت … نمی دانم چرا تو و رامین و بهرام به یک باره این همه تغییر کرده بودید .

مزرعه یک دست سبز و زیبای حاجی بابا که درخت های بلند و سر به فلک کشیده احاطه اش کرده بود زیباتر از هر زمان دیگری در نظرم جلوه گر شد .. نگاهی به باغ حاجی بابا که سمت راست مزرعه بود انداختم… درخت های پر ثمر را که دیدم لبخند برلبهایم نشست . آن باغ مانند همیشه باغ نمونه ی منطقه شناخته خواهد شد .

با دختر عمو ها و شهره شروع به گشت و گذار در مزرعه و باغ کردیم … واقعا از آن هوای پاک و عالی لذت بردیم … روح جوان و سرکشمان به چنین محیط باز و سرسبزی نیاز داشت .

رامین که با اسب آمد بار دیگر هیجان سوارکاری به به سراغم آمد … نتوانستم از این حس خوب سرکش جلوگیری کنم. به سویش رفتم : من می خوام اسب سواری کنم .

لبخندی زد : با من ؟

ــ گمشو پررو … بیاپایین …

پایین آمد و افسار را به دستم داد : مواظب خودت باش بی ادب .

ــ خودتی … می خواستی مواظب حرف زدنت باشی … این گونه مکالمه ها بین من و رامین عادی بود … زیاد از هم به دل نمی گرفتیم .

نگاهی به اطراف انداختم … تو با حاجی بابا و بهرام و شایان در باغ بودی و خیالت از بابت من راحت بود ….. وگرنه شاید نمی رفتی … یا من را با خود می بردی .

پا در رکاب گذاشتم و به سرعت سوار شدم ….

ــ شهرزاد دیوونگی نکنی .. آروم برو ….

شهره خودش را به ما رساند : وای شهرزاد من می ترسم …. کاش نمی رفتی .

خندیدم : مگه کجا می خوام برم … همین اطرافم .. زود بر می گردم .

اسب را به تاخت در آوردم … به سوی خارج از مزرعه.

نگاه سر خوشم را به آسمان ابری انداختم … حالم خیلی خوب بود … آنقدر خوب که به هیچ چیز حتی مسیری که در آن پیش می رفتم هم فکر نمی کردم ….. به نگرانی تو و بقیه …به دور شدن


romangram.com | @romangram_com