#باورم_شکست_پارت_96

- امیر آرمان، مامان امروز میری اداره؟
- چند روزی مأموریت بودم و از اداره بی خبر.
- باشه مامان. تونستی یه سری به خاله ناهید بزن.
- ان شاء الله پروژه ی ازدواج من یا امیر آراد که روی میز نیست؟
- امیر آرمان...!!
انگشتانش را دور ماگ پیچید و لبخندی به چشمک امیر آرمان زد و ماگ را به سمت دهانش برد.

شیطنت هایش تمامی نداشت انگار. به واسطه ی شغلش می بایست جدی باشد، اما انگار برعکس بود. اصلاً چطور مأموریت میرفت و برمی گشت جای سؤال داشت. سرش زیادی داغ بود و میمرد برای پلیس بازی. از همان اول هم او آجر روی آجر میچید و امیرآرمان تفنگ به دست و پشت دیوار کمین میکرد.

از پشت میز بلند شد و با خداحافظی کوتاهی به سمت اتاقش رفت. امروز برنامه اش فشرده بود و نتیجه ی مناقصه هم که در رأس کارهایش. بالاخره نتیجه معلوم می شد و خیالش کمی راحت. کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد.

- امیر ارسلان ، مراقب اوضاع هستی؟
- جایی برای نگرانی نیست.
- امیدوارم. یعنی تا این دوتا...

romangram.com | @romangram_com