#باورم_شکست_پارت_93
- به سختی.
- مورد مهمی نیست.
از پشت گوشی هم میتوانست کج شدن دهانش را تصور کند.
- قضیه ی امر خیر چیه یلدا؟ داری چیکار می کنی؟
- دیروز که توضیح دادم، میخوام بهار رو بفرستم خونه بخت.
- خب اگه بلدی بیا سه تاییمون رو راهی کن.
- آرزو؟
- آرزو و ... درست حرف بزن تا منم بفهمم.
- امیرحسین شوکت و بهار.
چشم گرد شده ی آرزو از همینجا پیدا بود. پیش دستی کرد و ادامه داد
- با خان جون هماهنگ کردم. همه چیز تحت کنترله .
- و تو چطوری به این فکر رسیدی؟
romangram.com | @romangram_com