#باورم_شکست_پارت_91
- کدوم ماجرا؟
نفسش را با حرص بیرون داد و کمی خود را جلو کشید.
- قضیه ی بهار رو میگم.
- بهار؟ مگه قضیه ای داره؟
- دارید شوخی می کنید دیگه؟
- الان که فکر میکنم می بینم برای وسط ماه مولودی داریم.
دستانش را به هم کوبید و خود را به سمت خان جون کشاند و با ذوق سرشار ادامه داد.
- می دونستم روی منو زمین نمی اندازید.
- باشه حالا، خفه کردی من رو.
- دیگه ریش و قیچی دست خودتون.
- یلدا ، من قرار نیست کاری انجام بدم.
- بله ، بله. همون آشنایی عالیه با پیاز داغ فراوان.
romangram.com | @romangram_com