#باورم_شکست_پارت_85
- نه مامان. مناقصه کمی ذهنم رو درگیر کرده.
- امیر، مامان ، قرار نشد خسته نکنی خودت رو؟
- چشم مامان. حواسم هست.
دست مادر که روی دستش نشسته بود را فشار کمی داد و خیالش را کمی آسوده.
- حواست به چی هست امیر آراد؟
تلفظ کامل اسمش و نیش شل شده ی امیر آرمان را نادیده گرفت و به احترام پدر از پشت میز برخاست.
- موضوع بحث مناقصه بود.
- خیلی هم عالی.
دستش بند شانه ی امیر آراد شد و فشار خفیفی وارد کرد. از اول هم میدانست متفاوت خواهد بود. ترکیبی از خودش و نرگس. هرچقدر امیر آرمان شاد و بذله گو بود، این یکی سخت و محکم.
نگاهش به امیر آرمان و شیطنت ذاتی اش رسید. سارای از دست رفته جلویش قد علم کرد. دستی هم به شانه او گذاشت و همگی را به نشستن دعوت کرد.
romangram.com | @romangram_com