#باورم_شکست_پارت_83


الهی تو قادر و توانایی. حکمتت را شکر و تدبیرت را اطاعت.
نگاه ها گیر یادگار علی بود که در عین سادگی، دلی بزرگ و قلبی مهربان داشت. این دختر آمده بود تا آرامشی بر زندگی طوفان زده اشان باشد و قراری بر دل بی قرارشان.
****************


رو به سقف دراز کشیده بود و ذهنش درگیر مناقصه ی گسترش بیمارستان. سنگین بود اما امتیاز بزرگی محسوب
میشد. منتهای تلاشش بنام کردن شرکتش بود. مهندسی و داشتن یک شرکت بنام ، فکری که از کودکی در سرش پرورانده بود.
با تقه ای که به در خورد از افکارش دور شد.


- امیر آراد، نمیای پایین؟
- شما برو ، منم میام.
بدون توجه در را گشود و وارد شد.

romangram.com | @romangram_com