#باورم_شکست_پارت_8

- خان جون؟
- جون خان جون.
- عاقبت بخیری چه شکلی میشه؟
خان جون نگاهش را تا چشمان یلدا بالا کشید و در نی نی چشمانش خیره شد. چه می گفت به عزیز کرده اش.
می گفت عاقبت بخیری یعنی پشت و پناه داشتن مردی چون پدر یا محبت بی دریغ مادر. خودش و مونس که بودند از آن طرف هم پدر جون و دایی فهیم، اما حقیقتاً پدر و مادر می شدند، یا فقط ادایش را در می آوردند؟!

نفسی از سر استیصال کشید و لبخندی از سر مهربانی ذاتی اش زد
- عاقبت بخیری یعنی بودن خودت در کنار خودت. هیچکس به اندازه ی خود آدم نمی تونه حال خودش رو درک کنه. یلدا تو نمیدونی چطوری میتونی حال آدمها رو عوض کنی ؛ تو تمام وجودت لطف و صفاست. این یعنی منتهای عاقبت بخیری.

- خان جون فلسفی شد که...
- نه عزیز کرده، فلسفی نشد ؛عین واقعیت بود. بودنت همای سعادتی شده که اول از همه رو شونه ی نرم و نازک خودت نشسته و بعد هم بارونی شده تو زندگی خشکیده ی من و پدر جونت. تازه سهم عمه مونس و دایی فهیم و اون عزیزکرده ای که سهم زندگی و آینده ات باشه رو می گذارم یه گوشه.
چشمای گرد شده ی یلدا ، لبخندش را پر رنگ تر کرد.
- خان جون، یادتون نره عزیز کرده نداریم. برای شما من عزیز کرده ام.
- آره مادر، اون که اظهر من الشمس. اما خب اون هم جای خودشو داره. عزیزِ عزیز کرده.

romangram.com | @romangram_com