#باورم_شکست_پارت_79

هنوز هم رنگ به رنگ میشد و جانی دوباره می بخشید به دل فلک زده اش. بعد از علی و فهیمه اگر جانانه در کنار هم نمی ماندند ،قطعاً از پای در می آمدند. دلشان به یادگاری علی خوش بود و سرشان گرم.

- تا شما لباس عوض کنید میز آماده ست.
- چشم.
تا اتاق با نگاه همراهیش کرد و با بسته شدن در به سمت آشپزخانه رفت.
- اصلاً پدر جون و خان جون نماد محبت و علاقه هستن.
- بیا اینا رو بذار رو میز.
- عمه جون گوش می دید به من؟
- اون ترشی رو از انباری بیار.
رد کردن های مونس از تک و تا نینداختش و بی توجه به خان جون که وارد شده بود با سمجی ادامه داد...

- اصولاً مرد خوب کیمیاست.
- خدا قسمت کنه عزیز کرده.
دستش را روی قلبش گذاشت و به عقب برگشت.

romangram.com | @romangram_com