#باورم_شکست_پارت_78

اولین ها همیشه ماندگارند. مثل اولین باری که مه لقا را دید. دختر دوست پدرش بود و مدتی بود رفت و آمدها به خانه هم کشیده شده بود. یاد مه لقا با باغ سیب عجین بود. باغ سیبی که بعد ها به نام مه لقا سند خورد . نه تنها باغ سیب که دلش هم بنام مه لقا سند خورد.
در باغ قدم میزد که مه لقا دوان دوان از پشت درختی بیرون آمد و به او برخورد کرد. سیب های سرخ که از دستش به پایین افتاد، دل او هم پایین ریخت و این شد عشق در نگاه اول.
لپ های گل انداخته اش دل و دین برد و چیزی نشد تا به خود آمد ،دید دلش در پی مه لقای شر و شور به زانو در آمده و تاب و تحمل از کف داده.
هنوز هم بعد از گذشت سالها با یادآوری آن روزها دلش پر از خوشی می شد و چشمانش ستاره باران.

- خاطره بازی؟
نگاهای خیره در هم به آنی دود شد و باز هم این دخترک شیرین زبان میان خاطره بازیشان قدم آهسته رفته بود.

- فضولی موقوف. بیا آشپزخونه کمک.
ابرو بالا انداخت و چشم کش داری تنگش چسباند و با لبخندی مرموز آنها را تنها گذاشت و به سمت آشپزخانه رفت.

- خوبی خانم خانمها.
- دعاگوییم.
- دل ما که ...

romangram.com | @romangram_com