#باورم_شکست_پارت_75

- زنده باشید. سعادتی بود.
- پاینده باشید.
دست پسرها را مردانه فشرد و همراه با خداحافظی کوتاه یلدا از آنها فاصله گرفت.

- عجب مأموریتی، عجب سفری.
- خوشحالم که سلامت برگشتی.
- منو دست کم گرفتی ؟
فشاری به کتفش داد و به پر حرفی هایش توجه نکرد و او را به سمت بیرون هدایت کرد. تا شب هم همانجا می ایستادند این پسر حرف برای گفتن داشت. با چشم یلدا را دنبال کرد که دست در دست پدر جانش از سالن خارج میشد.

- خیلی دلم براتون تنگ شده بود پدر جون.
- دختر خانم زیبا، من فقط سه روز نبودم.
- کمیت مهم نیست، کیفیت رو دریابید.
- پیر شی بابا. من هم دلتنگتون بودم.
- آره خب، خان جون طفلک...

romangram.com | @romangram_com