#باورم_شکست_پارت_69

زنده باشیدی گفت و تکانی به یلدا داد تا از فکر و خیالاتش بیرون بیاید و کم کم راهی شود.

- با اجازه ی شما از خدمتتون مرخص میشم.
- خدا پشت و پناهت.
این را گفت و از جایش برخاست و خان جون هم با اجازه ای گفت و دنبالش روانه شد.

- عروسک؟
اگر میگفت می میرد برای این زن ، دروغ گفته بود؟

- الهی قربونتون برم، چیز مهمی نیست.
- مهم نبود که این همه سال دنبالت نبود.
سرش را پایین انداخت و سکوت کرد.
- من نباشم تا غمت رو ببینم مادر.
- خان جون دلم برای مامان و بابام تنگ شده.

romangram.com | @romangram_com