#باورم_شکست_پارت_66
- من نگران میگرن و گردو و ماستم.
خنده اش بلند شد و از همانجا دستش را دراز کرد و دست مونس را در دست گرفت و بوسه ای به دستش زد.
- ممنون بابت نگرانی هات.
- دورت بگردم مادر. مراقب خودت باش.
چشمی گفت و مشغول شد.
- حواست به ساعت پرواز پدر جون که هست.
- بله حواسم هست.
- خیر ببینی مادر.
- احساس غریبی می کنم اینطوری میگید.
- حاج خانم شریفی قراره بیاد اینجا، وگرنه خودمم دلم میخواست بیام.
ابروهایش که بالا رفت سرفه ی مصلحتی خان جون راه شیرین زبانی را بست...
romangram.com | @romangram_com