#باورم_شکست_پارت_59

- میرم دنبال پدرجون.
- باشه. پس سلام برسون.
خداحافظی بدون تشریفات و بوق پایانی، تمام شد و سریع به سمت خانه راند.

بعضی چیزها واجب واجبات است و فسنجان یکی از آنهاست. به قول شیخ اجل سعدی شیرازی ، ممد حیات است و مفرح ذات.
بوی فسنجان پیچیده در خانه هوش از سرش پراند و لباسش را در نیاورده به سمت آشپزخانه روان شد.

- به به عمه جون. دستتون درد نکنه.
- نوش جونت عزیزم.
- خان جون کجاست؟
- نماز می خونه.
باشه ای گفت و به سمت اجاق رفت. دستش میانه ی راه ایستاد و عقب گرد کردنش لبخند مونس را کش داد. نگاهش را به مونس داد و عقب گرد از آشپزخانه بیرون رفت.
عطر یاس ، سجاده و راز و نیاز، صدای دلنشین خان جون و دعاهای ریز و درشتش همه و همه دست در دست هم دادند تا حسی ناب را رقم زنند.
سر بر شانه اش نهاد و عطر یاس را بلعید. دستانش را دور خان جون محکم کرد و نفسش را بیرون فرستاد.

romangram.com | @romangram_com