#باورم_شکست_پارت_58


امیر حسین شوکت را به حال خود گذاشت و تنها لحظه ای متوجه نگاه کش دار بهار روی امیرحسین شد. لبخندش رنگ موفقیت گرفت. تا اینجا که بد نبود، بود؟ ، حداقل خیالش از بابت یک طرف، کمی راحت شده بود.

- خب، منتظرم؟
سرش را برگرداند و با چشم اشاره ای به بهار کرد.

- منتظر چی؟
- حالا بعداً صحبت می کنیم.
- حتما.
بهار را در بهت خود جای گذاشتند و در کمال آرامش به روبرو خیره شدند. نگاه متعجب بهار را در ذهنشان تداعی کردند ، اما خب ، سکوت بهترین استراتژی بود.

- ممنون بابت زحمتت.
- خواهش می کنم.
- یلدا بریم خونه؟

romangram.com | @romangram_com