#باورم_شکست_پارت_54
سرها که برگشت یک قدم عقب گذاشت. اینجا چه میکرد؟ اصلا اینجا چه خبر بود؟ خودش را جمع و جور کرد و قدمی پیش گذاشت.
- سلام به همگی. خوش آمدید.
- سلام جناب شوکت. خوب هستید.
آخ اگر این جناب شوکت ها به امیر حسین تغییر ماهیت می داد حلاوتی زیر زبانش میرفت و از این برزخ نجاتش می داد.
- سلام از بنده ست. خوبید؟
- سلامت باشید. غرض از مزاحمت اینه که بهار جان برای منزل جدید خرید دارن و من هیچ جا را بهتر از اینجا برای رفع مایحتاجش پیدا نکردم.
نگاهش بین دو دختر چرخید و در آخر سلام بهار از گیجی نجاتش داد و سلامش را پاسخ داد.
- ببخشید مزاحم شدیم.
- اختیار دارید . بفرمایید راهنماییتون می کنم.
فرصت را که مغتنم دید ، دست آرزو را کشید و به سمت دیگری از فروشگاه کشاند. اهمیتی به نگاه گیج آن سه نداد و راهش را ادامه داد.
romangram.com | @romangram_com