#باورم_شکست_پارت_52

آهانی گفت و تا مقصد به موزیک بی کلامی که می نواخت گوش داد ، با طنین خوش نوای پیانو هر کدام در فکر خودشان بودند.

فروشگاه بزرگ حاج شوکت نگاه ها را به سمت خود می کشاند. از مساحت که بگذریم ،متنوع بودن اجناسش و خوش برخورد بودنش، مشتری ها را به اینجا می کشاند.
هر سه از ماشین فاصله گرفتند و به سمت فروشگاه راه افتادند. قدمهایش را محکم برمیداشت ، اما ذهنش درگیر نقشه هایش بود و امیدوار به اجرایش.

- سلام حاج آقا.
سر حاجی که بالا آمد، با دیدنش گل از گلش شکفت و از جا بلند شد.

- تمنا میکنم حاجی . شرمنده ام نکنید.
- سلام بابا جان. خوش اومدی.
- سلام
سلام دوقلوی بهار و آرزو سر حاجی را کج کرد و سلامشان را گرم جواب داد.

- سلام بابا جان، خوش آمدید.

romangram.com | @romangram_com