#باورم_شکست_پارت_51
- سلام بر دو بانوی زیبا.
به سمتشان رفت و دستانش را دور کمر هر دو گره زد.
- نکنه میخوام بمیرم که مهربون شدی؟
- من مهربون نبودم؟
- خوبی یلدا؟
- خوبم بهار جان ، خوش آمدید.
- ممنون و ببخشید که به زحمت افتادی.
دستش پشت کمر بهار نشست و بی حرف او را به سمت ماشین هدایت کرد. هر سه سوار شدند.
- یلدا این حاجی شما که بد اخلاق نیست؟
- بد اخلاق چرا؟ این فکر از کجا اومده؟
- نمی دونم. از ذهن من بازیگوش.
romangram.com | @romangram_com