#باورم_شکست_پارت_48

- چیز مهمی نبود ، بهترم.
نفس راحتی که آرزو کشید، خنده اش را به هوا بلند کرد.

- مگه مریضی سخت داشتم؟
- دور از جونت. این حرفا چیه؟
- ببین آرزو ، با خان جون هماهنگ کردم برای خریدهای خاله ات.
- کی بریم؟
- هر وقت خواستی.
- من هماهنگ می کنم و خبر میدم. خوبه؟
- اگه فردا باشه که کلاسی هم نداریم عالی میشه.
- فردا با بهار و خاله منتظریم.
- می بینمتون.
- این یعنی خدانگهدار؟
- به امید دیدار.

romangram.com | @romangram_com