رمان باورم شکست

#باورم_شکست_پارت_45

- یلدا رو کجا دیده؟
- والا این بچه که زیاد این ور و اون ور نیست. اما یه جایی دیده دیگه.
- حرفای حاج آقا و حاج خانم هم بی تأثیر نبوده.
- اون که البته.
- اما به نظر این کار درست نیست مونس.
- چرا آخه؟
- مونس تو که میدونی یلدا رو نمیشه به راحتی راضی کرد. ما اون رو طوری بزرگ نکردیم که تو سری خور و بی زبون باشه. بی حرمتی نداره ولی خوب راه های دفاع منطقی از خودش رو هم بلده.
- مگه امیر حسین قراره حمله کنه؟
- نه. نقل حمله و شبیخون نیست. من میگم حاج خانم که جواب نسبی از ما نگرفته که نشسته کنار گوش امیر حسین از یلدا حرف زده.
- خب ، دختر پل و مردم رهگذر. انصافا امیر حسین هم ماشالله برازنده ست مه لقا.
- خدا نگهدارش باشه. جوون لایق و معقولی هست، اما...
- حالا که طوری نشده، اگر رسماً پا جلو گذاشتن به یلدا میگیم ببینیم جوابش چیه؟
- توکل به خدا. خواهان زیاد داره مونس و این ترسناک.
- خواهان زیاد ترس داره؟

romangram.com | @romangram_com