#باورم_شکست_پارت_31
- شما انگار خسته ترید.
- استاد کافیه دیگه.
- گمان می کردم جلسه ی اول توصیح دادم خطوط قرمز رو.
- بله استاد ، فرمودین. اما...
- و کجای این موضوع نامفهوم بود.
- زمان تمام شد استاد ؛ دیگه حقیقتاً خسته نباشید.
نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و "خسته نباشید"ی گفت و شروع به جمع کردن وسایلش کرد. ازکلاس بیرون نرفته بود که با صدای حشمتی سر جایش میخکوب شد.
- خانم تابان میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم.
- بفرمایید.
سؤال پر خواهش حشمتی و بفرمایید یلدا میتوانست خطرناک باشد؟ بیشتر ماندن جایز نبود. حواسش را گوشه ی کلاس جای گذاشت و با صلابت مختص خودش از کلاس خارج شد...
- خانم تابان جزوه ی امروز رو میشه داشته باشم؟
نگاهش رنگ تعجب گرفت. درس که گوش نمی داد، کاش حداقل جزوه می نوشت.
romangram.com | @romangram_com