#باورم_شکست_پارت_3
- خان جون شام آماده ست . عمه مونس گفتن امشب میرن قم و میمونن تا اذان صبح. خیلی دوست داشتم همراهش برم اما دیدم شما تنها میمونی دلم نیومد برم۰
- خب اشتباه کردی عزیز کرده.
موهای سمج افتاده روی صورتش را کنار زد و با لبخندی که انگار سنجاق شده بود روی صورت قرص ماهش رو به خان جون کرد
- خان جون مگه میشه من تنهاتون بذارم. دل من کبوتر جلد شماست.
چشمان چروکیده ی خان جون ستاره باران از حرف های شهد و شکر عزیز کرده اش ، پدر صلواتی ای او را مهمان کرد و به آنی گل لبخند دخترک ، کش آمد.
- پدر جونت هم که گیر افتاد و نتونست بیاد.
- آره. کاش میتونستن امشب برگردن.
خان جون نگاهش را بالا کشید و چشمان پرخنده اش را که دید سری تکان داد و سکوت اختیار کرد.
از پس بلبل زبانی شیرینش بر نمی آمد. ادامه میداد کار به آنجا می رسید که پدر جون طاقت دوری شما را ندارند و چه و چه و چه...
romangram.com | @romangram_com