#باورم_شکست_پارت_2
یا غیاث المستغیثین...
یا ارحم الراحمین...
صدای ذکر گفتن خان جون ،حال خوبی را زیر پوستش میچرخاند. گویی رقص صوفیانه ای در جانش ولوله انداخته بود و او را به شور وادار میکرد . راز و نیاز تن را سبک می کرد ، دل را صیقل می داد و در نهایت روحت را آزاد می کرد.
مادر و پدر بودند و دردی کشنده در جانشان. مرگ عزیز سخت است. حال اگرآن عزیز فرزند باشد ،طاقت فرسا تر. علی آنها هر کسی نبود. علی وار زندگی کرده بود و حیف برای پر پر شدن. زمانه که زخم زد، جراحی هم نمی تواند ردش را پاک کند . زخمی که سالها پا برجاست. زخمی که تراشید روح مادر و خم کرد کمر پدر را . رازی سر به مهر در زندگیشان که هنوز و با مرور سالها باز هم گره ای کور داشت و نقطه ابهامی بزرگ.
*******
_ یلدا کجا موندی مادر؟
با صدای خان جون از حال و هوای غیاث المستغیثین به دنیای زمینی پرتاب شد . لبخندی رو لبش گل انداخت و با آرامش ذاتی اش که جزء لاینفک وجودش بود از اتاق خارج شد.
_ بله خان جون، اومدم.
خان جون گفتن های یلدا به شیرینی قند و عسل بود برایش . اصلا انگار این دخترک آمده بود تا آرامشی باشد در زندگی اش. عطری باشد به خوشی عطر یاس در زندگی بی رنگ و بویش یا همچون بارانی بر کویر زندگی اش.
یلدا، یادگار شب پایانی پاییز، پاییزی که با تولد یلدا زمستان بعد را آب و آب کرد و تا سالها بهاری بود حال و هوای زندگیشان.
جا نماز را جمع کرد و نگاهی به قامت زیبا دخترش انداخت و با دیدنش زیر لب وان یکادی خواند.
romangram.com | @romangram_com