#باورم_شکست_پارت_23

خنده اش را میان انگشتانش پنهان کرد و طرح لبخندی بر صورت آرزو نشاند. این دختر خونگرم جنوبی آن هم از نوع آبادانی اش ، گرم عین آفتاب جنوب و روان و ساده به مانند اروند آمده بود تا دوستی و قرابتی را بنیان نهد که تا سالها انیس و مونسش شود.
چرخ گردون که بچرخد چه کسی میداند چه میشود. ای کاش همیشه بر وفق مراد بچرخد . اما خب این هم آرزویی ست محال.

- فردا دیر نکنی .
- نه، خیالت راحت.خان جون رو که میشناسی.
- از خان جون حساس تر، مونس خانم.
لبخندی از یادآوری عمه مونس روی لبهایش نشست. ارزشش بیشتر از خان جون نبود ،کمتر هم نبود. محبت های ریز و درشتش همواره شامل حالش بود.

- یلدا، حواست هست به من؟ باز رفتی تو فکر؟
- یه لحظه ذهنم رفت سمت عمه مونس.
- یلدا گاهی وقتا فکر می کنم با اینکه دورت خلوته اما خوب آدمهایی کنارت هستن.
زیر زبانی آره ای گفت و ذهنش درگیر این بودن های هرچند قلیل.

- آرزو جان فردا میبینمت؟

romangram.com | @romangram_com