#باورم_شکست_پارت_183

- من برم بخوابم.
- برو مادر، شبت بخیر
شب بخیری گفت و به اتاقش رفت.
سردی هوا کم کم خودی نشان می داد . پنجره را باز کرد و به آنی باد سرد فرار کرد و در راه فرار ،تنه ای به پرده زده و گوشه ی اتاق قایم شد.
باد میان شاخ و برگ درختان سیب می پیچید و صدا کنان رد می شد. تن نازک برگ ها را تازیانه میزد و بی رحمانه چندتایی را محکوم به نابودی میکرد و از شاخه جدا.
باد سکوت باغ را شکسته بود و حکمرانی می کرد. لرز که به جانش نشست، شال را محکم تر دور خودش پیچید.
پنجره را بست و از آن فاصله گرفت. به طرف کمد رفت و آلبوم ها را بیرون کشید.

دلش خاطره بازی می خواست.آلبوم ها را بیرون آورد و روی زمین نشست. ورق به ورقش خاطره بود. از نوزادی تا حال را می شد به هزار جور ثبت کرد، اما مانا تر از عکس نبود.
به قول خان جون کاری که عکس می کرد حافظه، در برابرش کم می آورد. این دوربین های دیجیتالی و گوشی های لمسی هم که دیگر نگو، حتی ذوق چاپ کردن را هم می گیرند.
ورق زد و نگاه کرد، ورق زد و دست کشید، ورق زد و دلش پَر زد، ورق زد و دلش تنگ شد، ورق زد و لبخند زد، ورق زد و اشکش چکید...
آلبوم را که کنار گذاشت. پر از حس های متفاوت بود. همه را یکجا داشت و نداشت. این هم مدلی بود دیگر. از جایش برخاست و آلبوم را سر جایش گذاشت.
روی تخت دراز کشید و دستهایش را زیر سرش گذاشت.
عالم خواب همیشه می تواند به مدد آید و از هیاهوی روز نجاتت دهد، به شرط آنکه کابوسی دلتنگت نشود.

romangram.com | @romangram_com