#باورم_شکست_پارت_174

لعنتی به حواس پرتش فرستاد و سلام کرد.

- سلام از بنده ست.
- ببخشید، من نمی دونستم میایم اینجا، کمی شوکه شدم.
لبخندش را پشت لب هایش پنهان کرد و به سمت اتاق خودش راهنماییشان کرد. این دختر ساده و آرامتر از آنی بود که فکر می کرد. حداقل امروز گره ی ابروهایش را جایی جا گذاشته بود.
به دنبالشان به راه افتاد و به آقای اسدی دستور پذیرایی داد.

- خیلی خوش آمدید.
- ممنون که قبول کردید.
- اختیار دارید جناب تابان. انجام وظیفه ست.
ضربه ای به در خورد و اسدی با لیوانهای شربت وارد شد. با اشاره ی امیرآراد تعارف کرد و از اتاق خارج شد.

- نوش جان.
- زنده باشی بابا

romangram.com | @romangram_com