#باورم_شکست_پارت_175

نفهمید چرا؟ اما بد جور به دلش چسبید . بابا گفتنش معمولی بود ،اما گویی پر از صفا و خلوص بود. نگاهش به یلدا افتاد که انگشتانش را در هم می پیچید و کمی مضطرب به نظر می رسید.

- بفرمایید خانم تابان.
تکانی خورد و سرش را بالا آورد. نگاه پر ابهتش را که دید، بیشتر دست و پایش را گم کرد. زیادی با اتیکت بود.
"ممنونم" ی گفت و دست پیش برد و لیوان شربت را به دهانش نزدیک کرد.

- غرض از مزاحمت اینه که من یه مشاوره ی فنی میخوام ازتون.
- در خدمتم.
- راستش قرار شده یک مدرسه و درمانگاه تو یکی از روستاهای محروم بسازم. اینکه میخوام هم برآورد هزینه کنید و هم اگر براتون مقدوره، نقشه رو برام تهیه کنید.
- البته . خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.
- فقط یک توضیح.
- میشنوم.
- چطور بگم، این روستا اطراف مشهده.
تکیه اش را به صندلی داد و به فکر فرو رفت. بد هم نبود. یک تیر و دو نشان. هم سفر به یک جای خلوت، هم دیدن زمین .

romangram.com | @romangram_com