#باورم_شکست_پارت_17
از اون جاست که نقش عزیز پررنگ میشه و حرف رو پیش میکشه. تو این مدت هم که آقاجونم میرفته حجره پولی جمع و جور میکنه و حاج بابا مجبورش میکنه به شراکت تا از زیر اسم شاگردی درش بیاره و حس فاصله و جدایی رو از آقاجونم دور کنه. بعد از اون دیگه آقا جونم شد آقای خودش ،اما هیچ وقت از حاج بابا دور نشد و برای خودش حجره ای باز نکرد.
خلاصه اینکه زمزمه های عزیز هم بالا گرفت تا رسید به گوش حاج بابا . حاج بابا هم که هر چی نشست بالا و پایین کرد و دو دو تا چهارتا، دید دامادی برازنده تر از آقا جونم گیرش نمیاد.
القصه یلدا خانم، عزیز هم روز عید فطر گلرخ رو رسماً برای آقاجونم خواستگاری میکنه و حاج بابا هم در نهایت متانت و احترام، موافقت ضمنی خودش رو اعلام میکنه و تصمیم آخر رو میذاره به عهده ی گلرخ. این میشه که چند روز بعد آقاجونم سر سفره ی عقد نشست و گلرخ شد عروس خونه اش.
یلدا که تمام مدت صم و بکم نشسته بود و با لذت این قصه ی صدبار گفته شده را گوش میداد ، کش و قوسی به تن خشک شده اش داد و به سمت خان جون رفت. دستان خان جون را در دست گرفت و با ادبیات خاص خودش ادامه داد
- خان جون جونم یادتون بیارم یه شب دیگه بقیه رو بگین. اون خوب خوبا از اومدن مه لقا خانم قصه ی من؟
خان جون نگاهی از سر آرامش به دخترک انداخت و دخترک را سخت در برگرفت و زیر گوشش زمزمه کرد
- عزیز کرده، مه لقای قصه ، یک روزی چشم به این دنیا باز کرد و شد عزیز حسین و گلرخ و نور چشمی بابا حاجی . بزرگ شد ، بالیده شد، قد کشید و شد عروس خونه ی محمود .
مه لقای قصه ی تو منم دخترکم. اما اون مه لقا کجا و من کجا؟
romangram.com | @romangram_com