#باورم_شکست_پارت_16
- دستت درد نکنه مادر.
- نوش جونتون.
خان جون فنجان چای را برداشت و بوی خوش دارچین را با ولع بلعید. خانوادگی ارادت خاصی به دارچین داشتند. گویی دارچین جان هم عضوی از این خاندان بود که نسلها دست به دست گشته بود و حالا اینجا بود. دارچین همان دارچین بود با همان خواص و بو، اما آدمهای این خاندان عوض شده بودند و دارچین همچنان محبوبشان بود.
- یه روز عزیز، مادر بزرگم رو میگم. خدا رحمتش کنه ،از آقاجونم در مورد اسم و رسم بابا حاجی با آقا جونم حرف میزده و در نهایت تعجب متوجه میشه آقاجونم از اسم و رسم فقط اسم حاجی رو میدونه و شغلش که اگه اون رو هم نمی دونست حساب آقا جونم با کرام الکاتبین بود.
از آقاجونم می پرسه یعنی تو نمی دونی این حاجی چند تا بچه داره؟ خونه و زندگیش کجاست و چطوره؟ آقاجونم هم شونه بالا میندازه و راحت و آسوده میگه نه. من سرم به کار خودمه ، آخه چیکار دارم به این کارها؟
این میشه که عزیز ساکت میشه و دیگه حرفی نمیزنه تا روزی که آقا جونم میره سراغش و بهش میگه حاجی فرشچی وعده گرفته برای روضه ی حضرت فاطمه بره خونه ی حاجی. بعدم میگه اون روز خودم میبرمت و بعدش هم میام دنبالت. اما همون روضه شد شروع همه چیز.
روز شهادت که میرسه ، آقاجونم عزیز رو میبره خونه حاجی و خودش هم برمیگرده خونه تا بعد روضه برگرده و عزیز رو برگردونه خونه.
عزیز خانم هم تو روضه کلی استخون سبک میکنه و دلش وا میشه. میدونی عزیز هر موقع از اون روز می
گفت، چشماش برق میزد . میگفت خدا منو ببخشه اما وقتی گلرخ رو دیدم خودمم یادم رفت چه برسه اینکه اصلاً کجا و برای چی اومدم .
می گفت وقتی روضه تموم شد و همگی عزم رفتن کردن ،حاج خانم نذاشته و گفته آقا حسین هم اومدن دنبالتون حاجی دستور دادن نگه دارم واسه شام. عزیز تعریف می کرد و میخندید به رنگ به رنگ شدن آقا جونم .
خلاصه اینکه وقتی آقا جونم میاد دنبال عزیز، خود حاج بابا میره جلو در و آقاجونم رو میاره تو خونه.اینطوری میشه آقاجونم بالاخره می فهمه حاج بابا از دار دنیا یک دختر داره به اسم گلرخ.
به قول عزیز دختر نگو، بگو گل و گلاب. از اون روز به بعد یکسره ورد زبون عزیز، گلرخ میشه. اما آقا جونم توجهی نداشته و به قول عزیز حجب و حیاش و رودربایستی و وضعیت مالی مانع از این میشده که بخواد پا پیش بذاره.
خلاصه یلدا خانم دردسرت ندم، انقدر رفت و آمد میشه و شب چله میاد و عید و و ماه رمضون و روضه و مولودی تا بالاخره آقا جونم تو یکی از شب چله ها، بعد از فال حافظی که بابا حاجی میگیره و کاسه ی اناری که گلرخ میده دستش، دل میبازه و ...
romangram.com | @romangram_com