#باورم_شکست_پارت_167

- قول میدی فردا صبح بهتر باشی؟
- من خوبم. فقط کمی دلم گرفت.
- می دونم عزیزم. اما به خاطر ما...
سرش را روی شانه ی خان جون گذاشت و دستانش را محکم تر گرفت. این زن را دوست داشت. عمیق و آهسته.

- به به ، چه خبر شده اینجا ؟
سرش را بیشتر بر شانه ی خان جون فشرد و دو دستش را دورش پیچید. محکم تر از هر بار. دست پدر جانش مرهمی شد بر درد دلش و آرامشی خوشایند را به جانش ریخت.

- من گل گاو زبون دم می کنم. شما بفرمایید.
- دستت درد نکنه مونس.
دستش را گرفت و به سالن برگشت.

- یلدا، قول فردا که یادت نرفته؟
- نه پدر جون. فقط چه ساعتی؟

romangram.com | @romangram_com