#باورم_شکست_پارت_158

بی توجه به بقیه تند تند پله ها را پایین رفت و خود را به شیرینی ها رساند تا کامش را شیرین کند از موفقیت برادر ارشدش.

****************
- یلدا مامان، گریه نکن. من عذاب می کشم.
- مامان تو نباید من رو تنها میذاشتی.
- تنها نیستی...
از خواب پرید و بی رمق موهای چسبیده به پیشانی اش را جدا کرد. قسمتش از پدر و مادر در خواب دیدنشان بود. تکانی به تن خسته اش داد و از جای برخاست. هنوز سرش درد می کرد، اما بی توجه به سردردش آبی به صورتش زد و بًا ظاهری نسبتاً مرتب بیرون رفت.

- بهتری یلدا؟
- بهترم . سلام
سلامش را که جواب دادند هیچ، هر کدام به نوبت قربان صدقه اش رفتند.

- بریم شام حاج خانم.
- بله . بفرمایید.

romangram.com | @romangram_com