#باورم_شکست_پارت_146
- نمیدونم چرا یک وقتایی فشار محیط آزار دهنده میشه؟
- خب، این طبیعی هستش پدر جان.
- آستانه ی تحمل من دچار نقص فنی شده.
اصلاح فنی تکنیکیش خنده اش را بالا برد و او را محکم به خود فشرد. این دختر خود زندگی بود. یلدا بود و یلدا.
- اگر با من کاری ندارید برم اتاقم.
- نه بابا جان. استراحت کن.
از جایش برخاست و به سمت اتاقش رفت. دلش کمی فقط کمی آرامش می خواست.
کج خیالی های آرزو یک طرف، کلافگی بی دلیل هم مزید بر علت شد. این دو ضلع که جور شد خدا به داد سومین ضلع برسد تا او را در مثلث برمودای امروزش غرق کند.
این هفته که سپری شد و اصلاً متوجه نشد چطور گذشته . چشم به هم گذاشت و چهارشنبه بار و بنه زمین گذاشت. فردا چطور خواهد بود را خدا می دانست و بس. اما از حق نگذریم لیوان شیر اجباری عمه مونس و آمدن دایی فهیم را میدانست که جزء برنامه فردا هست. مخصوصاً لیوان شیر عمه مونس که فقط در صورت جان دادن آن را نوش جان نمی کرد.
لباسش را عوض کرد و شانه ای به موهایش کشید. سیاه سیاه. به رنگ شب. دوستشان داشت و حاضر نبود رنگشان یک درجه هم روشن تر می بود.
کاش مامان فهیمه بود و موهایش را می بافت و او سرش را روی پایش میگذاشت و دلش پر میشد از خوشی و در نهایت بابا علی محکم در برش میگرفت و موج موج آرامش و امنیت را راهی دل ترسیده و تنهایش میکرد.
romangram.com | @romangram_com