#باورم_شکست_پارت_140
گاهی اوقات اصوات روحت را می خراشند...
- گمان نمی کنم مسیرمون یکی باشه سرکار خانم.
- شما مگه میدونی من کجا میرم؟
- علاقه ای هم ندارم.
سنگ پای قزوین هم که باشی کم می آوری و دهانت بسته می شود. خداحافظی سرسری کرد و در مقابل چشمان به خون نشسه ی شیدا از آنجا دور شد.
این دختر در نوع خودش جالب بود. از در میرفت و از پنجره باز می گشت. دلیل رفتارش هر چه بود عمیقاً تأسف آور بود. اصولاً این جور رفتارها را درک نمی کرد.
سری به تأسف تکان داد و صدای موزیک بی کلام را کمی بالا کشید.
- یلدا مادر یه زنگ بزن ببینم پدر جونت کجاست؟
چشمی گفت و شماره گرفت.
- بابا جان.
- سلام پدر جون . کجایید؟
- تا دیروز به حاج خانم باید جواب میدادم، حالا شما؟
romangram.com | @romangram_com