#باورم_شکست_پارت_122
- چرا شیر نخوردی؟
- الان که نزدیک ظهر مونس جون.
- ظهر هم که باشه باید غذا بخوری، نه نسکافه.
- چشم. تکرار نمیشه.
بلایی بود این دختر. چشمی می گفت و همه را ساکت می کرد. دست کار خودشان بود دیگر. خنده اش را فرو داد و خود را سرگرم کابینت ها کرد.
- یلدا سالاد شیرازی با تو.
- چشم عمه .
- از آرزو چه خبر؟
با شنیدن اسم آرزو، آه از نهادش بلند شد. قرار بود تماس بگیرد و از حالش با خبر شود.
- از دیروز تا حالا خبری ازش ندارم.
- عجیب.
- چی عجیب؟
romangram.com | @romangram_com